چهلمین نشست ادبی داستان‌گو

 

پس از پایان امتحانات دانش‌گاه‌ها، کنکور، مدارس و مهدکودک‌ها چهلمین نشست ادبی داستان‌گو روز پنج‌شنبه 17 تیـر 1389 ساعت چهار بعدازظهر برگزار می‌شود. حضور برای همه‌ی داستان دوستان، آزاد است. برای هماهنگی هم می‌توانید با این پست الکترونیک مکاتبه کنید:

 

dastangoo[@]dastangoo[.]Com 

و یا با این شماره تماس بگیرید: 4358623 0912    

 

 

 

نشست داستان‌گو دربه‌در به دنبال نویسنده‌ی فرداست. 

 

×گزارش نشست قبل را امیر مولایی نوشت، متن گزارش پس از کمی معطلی و کمی سختی در رسیدن به من از راه اینترنت، سی‌دی و پست، سرانجام موفق شد دوهفته قبل در صندوق پست الکترونیکی‌م ظاهر شود سپس من هم موفق شدم با عوض کردن سیستم عامل آن را از بین ببرم. حالا گزارش جلسه‌ی آینده و گذشته را با هم منتشر خواهیم کرد.

سی و نهمین نشست ادبی داستان‌گو

سی و نهمین نشست ادبی داستان‌گو روز پنج‌شنبه20 اردی‌بهشت 1389 ساعت سه بعدازظهر برگزار می‌شود. حضور برای همه‌ی داستان دوستان، آزاد است. برای هماهنگی می‌توانید با این پست الکترونیک مکاتبه کنید:

 

dastangoo[@]dastangoo[.]Com 

و یا با این شماره تماس بگیرید: 4358623 0912    

 

 

 

نشست داستان‌گو به دنبال نویسنده‌ی فرداست.

خبر

 

پس از شش ماه سکوت، کارگاه داستان‌گو در فروردین ماه یک نشست ادبی خواهد داشت. تاریخ و ساعت نشست در هم‌این صفحه منتشر خواهد شد.

 

 

 

به امید روزهای خوش نوروز برای شما، و به امید سالی نو با

 

شادی‌های بیش‌تر،

 

مستی‌های بیش‌تر،

 

و عشق‌ورزی‌های ماجراجویانه‌ی بیش‌تر. 

 

گزارش سی و هشتمین نشست ادبی داستان‌گو

سی‌و‌هشتمین نشست ادبی داستان‌گو با خیر و خوشی و بدون تلفات دیروز به پایان رسید. رامین گرفتار که عقیده دارد من اعتدال را در گزارش‌هایم رعایت نمی‌کنم، پیشنها داد تا این‌بار او گزارش جلسه را بنویسد او می‌گوید که اگر نظر من نسبت به داستانی منفی باشد، سعی می‌کنم دیدگاه کسانی را که هم‌نظر با من هستند، روشن‌تر جلوه بدهم. البته من با نظر رامین موافق نیستم، ولی با پیشنهادش موافقت کردم. حالا هردو در رقابتی مسالمت‌آمیز، بسیار علاقه‌مندیم که خواننده‌گان در این‌باره داوری کنند.

 

خسرو نخعی

 

گزارش رامین گرفتار از نشست دیروز:

 

اگرچه واگذاری گزارش جلسه‌ی این هفته‌ی گروه داستان خوانی داستان‌گو به من می‌تواند نشان دهنده‌ی اعتماد خسرو نخعی باشد و جای تشکر هم دارد، اما معنای آن برقراری صلح و آتش بس نبوده و بدیهی است که دشمنی ما دو نفر هم‌چنان دست نخورده به جای خود باقی خواهد ماند.

جلسه در فضایی ناپایدار و با داستان تراژیک محمدرضا زمانی به نام پیاده‌رو آغاز می شود. خوانش جا افتاده، روان و شرقی، متناسب با فضای داستان، کمکی به  تاثیر گذاری روی جمع نکرد و از آن‌چه بود بهتر جلوه نداد زیرا ویژه‌گی نگارش محمدرضا، یعنی خست در دادن اطلاعات به منظور پرهیز از زیاده گویی، از شفافیت کار به‌شدت کاسته و مخاطب را با حصار تنگی از جملات روبه‌رو می‌کند که با وسواس زیاد و ظاهرن با آگاهی کامل انتخاب شده‌اند تا به عمد دست خواننده را دست پوست گردو بگذارند. معماری داستان به گونه‌ای است که خواننده‌ای با هوش متوسط می‌تواند با یک بار خواندن سرنخ‌های لازم برا ی رمزگشایی را به‌دست آورد. این شیوه‌ی نگارش می تواند مخاطبین خودش را داشته باشد، اما سئوال اصلی این است که آیا فشردن یک ماجرای تراژیک رمانتیک، برخاسته از احساس نویسنده  و به‌شدت درونی، و تبدیل آن به یک معمای منطقی، با هدف خود یعنی برانگیختن احساس مخاطب در تناقض قرار نمی گیرد؟  حاضرین پاسخ می دهند:

 

به نظر آیت دولت‌شاه یک سری پلان‌های زیبا بدون استراتژی و خلق الساعه، با کارکردهای شاعرانه و بی فراز ونشیب که می گذرند و برش کافی برای رسیدن به پلات داستانی ندارند با کانون روایتی نامناسب دوم شخص بیان شده است. با توجه به درونی بودن سوژه، انتخاب دوم شخص بین کانون روایت و ذهنیت او فاصله انداخته، تجسم آن را با مشکل روبه‌رو کرده است. از سوی دیگر کدگذاری بیش از اندازه نیز انرژی زیادی برای رمزگشایی می‌گیرد و مزاحم تمرکز روی فلسفه‌ی اصلی داستان می‌شود. اگر از هم‌آن ابتداٰ مهره‌ها درست و با شفافیت تمام چیده شوند و تکلیف شخصیت‌ها روشن باشد، امکانات بی‌شماری پیش روی نویسنده گسترده خواهد شد  تا روایت خود را بی‌دغدغه‌ی این‌که آن را خواهند فهمید یا نه، پیش ببرد. رمزی اگر هست نباید در چیدمان فیزیکی روایت به‌کار برده شده و آن را قفل کند، ابهام هنگامی به زیبایی داستان کمک می کند که در لایه‌های پیازگونه اتفاق بیافتد. فکر می‌کنم پدیده‌ی مبهم نگاری بین نویسندگان ایرانی کمی بد فهمیده شده است.
مریم  کمالی  در مخالفت با آیت می گوید این داستان باید بارها خوانده شود تا زیبایی های آن آشکار شود. و این‌که خودش هر شب مثل انجیل آن را می خواند و کشف و شهود می‌کند. زبان خوبی دارد ولی شلخته نیست، تصویرها پیاپی از دیدگاه دوم شخص مودب می‌آیند و می‌روند. مهم این است که خواننده با آن ارتباط برقرار کند.
مریم امامی می گوید : بله ولی فقط به‌درد  داستان خوان‌های حرفه‌ای می‌خورد. بقیه بعد از سه خط آن را کنار می گذارند. داستان باید بتواند به‌راحتی با گروه وسیعی از مخاطبین ارتباط برقرار کند.
بیش‌تر حاضرین به‌طور خلاصه معتقد بودند که داستان بکری بود ولی تا مدت طولانی گنگ و بلاتکلیف باقی مانده و در دادن نشانه‌ها خست به خرج داده است. از همین رو نمیتوان با راوی کر و لال قصه همراه شد و او را فهمید. همچنین بیشتر آن‌ها با انتخاب دیدگاه دوم شخص برای چنین روایتی مشکل داشتند.

 احمد زاهدی هم که گفت : بالکل نفهمیدم چی به چی بود !

 و در حاشیه اضافه کرد: این نگرش استبدادی: "چون من آن را فهمیده ام پس داستان خوبی است" ، میراث  جوامعی است که در آن مردم عادت به تفکر دمکراتیک ندارند و درک خود را فراتر از درک دیگران می دانند [و با صدای بلند ادامه داد]. حتی اگر مارکز هم ضعیف بنویسد باید شجاعت آن را داشته باشیم تا بگوییم ضعیف بوده است .

 

داستان آزاده کامیار به نام زنی که پشت دست او زندگی می‌کند، داستانی زنانه ( یا دیدگاهی زنانه ) است به پدیده‌ی عشق با دیوارهایی بلند که فضای ذهنی راوی را همچون قلعه‌ی رخنه ناپذیری محصور کرده و او را از هیاهوی بیرون جدا می کنند. راوی داستان زنی است آسیب دیده ( یا تجربه‌ی نگران کننده‌ی آسیب دیدگی زن همسایه را دارد ) . در خیال تصویری را پشت دست مردش و از خطوط گوناگون آن بیرون می‌کشد و بدین ترتیب می‌خواهد خودش را روی تن مرد حک کند و ماندگار شود. تمام رفتارها و تصورات زن ترس بیمارگون او را نشان می‌دهند .یعنی ترس و نگرانی بیرون رفتن مرد از بازی عشق. شاید همین فضای بیمارگون، داستان را اندکی از ملال نجات داده باشد، که اگر نبود تعبیرهای بسیار بکر و زیبای آن در سوژه‌ای پیش پا افتاده حرام می‌شد. ویژه‌گی برجسته داستان نشان‌دادن دیدگاه زن ایرانی در یک رابطه‌ی دوسویه است. هیچ مردی نمی‌توانست به خودی خود به آن پی‌ببرد. کشف شخصی تصویر پشت دست مورد بحث قرار گرفت. آیا این تصویر که برداشتی کاملن شخصی است و می توان با رنگ کردن خطوط  پشت دست کشید، همان‌طور که می‌توان تصویر یک اسب را کشید، به باور پذیری روایت لطمه نزده است؟  سامان معتقد است: خیر، داستان فضای خودش را می سازد و ما را با راوی در دیدن چنین تصویری همراه می‌کند. به گفته‌ی علیرضا ایران‌مهر این داستان حرف‌های ارزشمندی از دیدگاه روان‌کاوی دارد و بت‌های ذهنی خوب ساخته شده بودند، ولی  با توجه به این‌که  دید دوم شخص در واقع نگاهی عادت شکنانه از بیرون به خود راوی است، پس خود راوی باید محور باشد، درحالی‌که مدام دارد مرد را می بیند. بنابراین پایگان داستان درست شکل نمی‌گیرد و دچار اعوجاج ذهنی می شویم.

  

نیمه‌ی اول جلسه هم‌این‌جا تمام شد. حاضرین پخش و پلا شدند و در دسته‌های کوچک دو سه نفره همه‌گی باهم شروع کردند به حرف زدن و خوردن. من که نمی‌دانستم به کی باید گوش کنم و چی باید بنویسم توجهم به همشهری کاوه جلب شد که تک و تنها در اتاق پشتی نشسته بود و مذبوحانه می‌کوشید پازل چوبی پارادوکسی‌ای را که برادر خسرو ساخته، سر هم کند. کاوه زیادی خوب است و همین شک برانگیز است. چشمانش خلنگ‌زاری است بی‌انتها که نیم نگاهی تمسخر‌آمیز و درویش مابانه هم به دنیا در آن نقش بسته است. یک جای کار او می لنگد. به هر حال ما که چیزی ندیدیم و دزد نگرفته هم پادشاه است. فیلم معروف پانزده دقیقه‌ای کاوه در جلسه‌ی گذشته همه‌ی را درگیر بحث داغی کرد. به نظر من کاوه خیلی بی‌ملاحظه  معیارهای مردانه‌ی خودش را به سناریو تحمیل کرده است. شک کرده‌ام که عمدن روی این سناریوی غلط پافشاری می‌کند تا با قربانی کردن خودش موقعیت روحانی سه جانبه‌ای را به چالش بکشد. او می‌داند چیزی این وسط درست نیست، ولی با این دروغ بزرگ می‌خواهد حقیقتی را برجسته کند تا رفتار نادرست جامعه را به آن‌ها بنمایاند. شاید.

 

داستان بعدی را که داستانی برق‌آسا بود نیما کوشانفر  خواند به نام خورشید زندگی و انتقادهای برق آسایی هم پس گرفت. چون شخصن با این داستان‌ها و با هایکوها میانه‌ای ندارم از امتیازم به عنوان گزارش‌نویس استفاده می‌کنم و آن را مسکوت می گذارم.

 

داستان آخر به نام دریا نوشته‌ی فرهاد سرابی خیلی غمگین بود. مردی بر بالین همسر بیمارش شاهد آخرین لحظات زندگی اوست. صحنه‌آرایی ابتدای داستان توجه حنیف سلطانی را که دستی در سناریو نویسی دارد به خودش جلب کرد و تحسینش را برانگیخت. به نظر آیت به‌کار بردن زبان خنثی و به صفر رسانیدن تنش‌ها روی چنین روایت غم انگیزی نشسته و اثرگذاری آن را بیشتر کرده است. هر چند روای مرد که رابطه‌ای برای او در حال تمام شدن است نمی‌تواند و نباید  صرفن ناظر باشد. از سوی دیگر اتفاقی که در بیماری سرطان می‌افتد به این شکل نیست، این‌جا راوی بدون توجه به سیر طبیعی بیماری،  زن را پیشاپیش و به سرعت می‌میراند تا بتواند سر و ته داستان را هم بیاورد به اوج اندوهی که از ابتدا در نظر داشته است برساند،  و به پایان دردناک موهای زن.

ایران‌مهر چشمانش را باز کرد و سرش را از پشتی برداشت و گفت : در این تصویر ساده‌ی مرگ ناگزیر، حرکتی به سمت تغییر متن صورت گرفت ولی دوباره به جای  خودش برگشت. گزارش مرگ چیز تازه‌ای نیست . نشانه‌های که از تخریب شخصیت مرد در رویارویی با مرگ همسرش می‌بینیم دیدگاهی از پیش آماده و بسته‌بندی شده و دیدگاه سنتی از مرگ نزدیکان است. ولی دنیا به آن قطعیتی که ما می‌پنداریم نیست. این‌جا بخشی از ذهن نویسنده راهی به بیرون از این قطعیت پیدا کرده و کوشیده است بیانی متفاوت داشته باشد ولی برای او نامکشوف باقی می‌ماند.   

 جلسه در همان ناپایداری شناوری که آغاز شده بود پایان گرفت. جای پوریا فلاح خالی بود. او به عنوان کسی که دغدغه‌ی زبان دارد و به عنوان مخالف سرسخت و دائمی ایران‌مهر برای حفظ تعادل این صفحه‌ی شناور لازم بود.

---------------------------------------------------------------------------

 

گزارش رامین گرفتار در این‌جا تمام می‌شود ولی چون او بخش درحاشیه را انتهای گزارش ننوشته، کم‌کاری او را من جبران می‌کنم:

 

در حاشیه:

 

 +جای پوریا فلاح ابدن خالی نبود، چون که اصلن جایی موجود نبود.

+ نشست سی و هشت داستان‌گو، پرشمارترین شرکت‌کننده را تجربه کرد؛ 27 نفر. روی سندلی و مبل‌ها جایی نبود و دوستان فروتن روی زمین نشسته بودند. پیشنهاد می‌کنم برای جلسه‌ی دیگر، هرکس با خودش یک سندلی هم بیاورد تا کسی احساس فروتنی نکند. این هم عکسی از در ورودی خانه‌ی ما:

 

+رامین گرفتار عمیقن سرگرم گزارش‌‌نویسی بود و کم تر درباره‌ی داستان‌ها صحبت کرد.

+ ساعت اعلام‌شده برای شروع نشست سه بعد از ظهر بود ولی دوستان علاقه‌مند تا شش بعدازظهر هم می‌آمدند و به ما می‌پیوستند.

+پس از هر وقت استراحت، مدت زمان بسیاری طول می‌کشید تا جمع برای شنیدن دوباره‌ی داستان، آماده شوند، و این کار دشوار به عهده‌ی من بود.

+مطلب لوس دیگری ندارم که اضافه کنم. 

+آها چرا؛ یوسف قنداق‌ساز باز هم درباره‌ی هیچ داستانی صحبت نکرد.

 

حاضرین در نشست سی و هشت داستان‌گو:

رامین گرفتار

احمد زاهدی

علی‌رضا ایران‌مهر

آزاده کامیار

فرهاد سرابی

یوسف قنداق ساز

کاوه مظاهری

حنیف سلطانی

آیت دولت‌شاه

آیدا دولت‌آبادی

بهنام گندم‌چین

مژگان افروزی

مریم کمالی

سیاوش تفضلی

مهسا توکلی کوشا

مریم امامی

محمدرضا زمانی

سامان صادقی

نیما کوشافر

امیر مولایی

رکسانا قاری

سمیه موسوی

آزاده آقاجانی

فریده خواجوی

عطیه ؟

  و ما:

مانیا صبوری،  خسرو نخعی

سی و هشتمین جلسه ی ادبی داستان‌گو

سی و هشتمین نشست ادبی داستان‌گو پس از مدت زمانی چند، روز پنج‌شنبه 19 شهریور 1388 ساعت سه بعدازظهر برگزار می‌شود. حضور برای همه‌ی داستان دوستان، آزاد است. برای هماهنگی می‌توانید با این پست الکترونیک مکاتبه کنید:

 

dastangoo[@]dastangoo[.]Com 

و یا با این شماره تماس بگیرید: 4358623 0912   

 

 

 

 

 

نشست داستان‌گو به دنبال نویسنده‌ی فرداست.

گزار ش سی و هفتمین نشست ادبی داستان‌گو

شروع جلسه ساعت سه بعدازظهر بود. جمع شدن عده‌ای تا ساعت سه و چهل دقیقه طول کشید و ساعت سه و چهل و پنج دقیقه نیما کوشافر دو داستانک خواند به نام‌های خانواده‌ی کیان و عجله، که دوستانی درباره‌ی این دو داستانک نظر دادند. پس از آن رامین گرفتار داستانی خواند با نام رویای دانیل بروک، که متاسفانه دو یا سه بار خوانش داستان به دلیل ورود دوستان، بریده شد. نویسنده عقیده داشت که داستان بلندی نوشته و دوست داشت که وقت کمی از جمع بگیرد و آن‌را سریع بخواند و با این‌که من اصرار داشتم برای درک همه‌گی از داستان باید آن را شمرده و آرام بخواند، از نیمه‌ی داستان، نویسنده آن را تند و یکنواخت خواند. فکر می‌کنم لحن یک‌نواخت و خوانش سریع و پشت سرهم داستان روی شنوده‌گان، که از متن دورند، تاثیر منفی می‌گذارد. به هر حال این شما و این هم نظرات شعله‌وش و پرتوافکن حاضرین:

 

ابتدا حنیف سلطانی درباره‌ی داستان گفت که از نیمه‌ی ابتدایی داستان لذت برده و نیمه‌ی دوم آن‌را نپسندیده. گفت همچنان که داستان جلو می‌رفت، به سوی یک پارادوکس معنایی کشیده می‌شد. حنیف گفت که شاید پایان داستان می‌توانست مثل کل داستان بی‌ربط تمام شود. او گفت که اجزاء در داستان به طور کل وجود دارد اما از آن به خوبی استفاده نشده. داستان بریده بریده است و یک کل منسجم را نمی‌سازد.

 فرهاد (محمد) سرابی که پس از مدت‌ها دوباره به جمع داستان‌گو بازگشته بود، گفت به جز چهار شخصیت اصلی، فاصله‌هایی بین چهار شخصیت اصلی وجود داشت. به نظر او داستان از تمام عناصرش به‌خوبی استفاده کرده. نویسنده عناصری را که در ابتدا در داستان آورده بود را در پایان دوباره به کار بسته. فرهاد سرابی گفت که روش داستان را می‌پسندد.

 پوریا فلاح  گفت که دیالوگ‌ها خوب بودند اما نویسنده در داستان حضور داشته و این به داستان کمک کرده. پوریا نگفت چرا این حضور به داستان کمک کرده. او داستان را شبیه فیلم‌های وودی آلن دید و از نویسنده پرسید که مطمئنن همه فیلم‌های این کارگردان را می‌بیند. رامین گرفتار پاسخ داد که بله، تا به حال یکی از فیلم‌های وودی آلن را دیده. در پایان پوریا گفت که نثر جای کار دارد.

 

نیما کوشافر گفت که طنز داستان را پسندیده. او این سئوال را مطرح کرد که آیا پیچیده کردن داستان به این شکل مناسب است یا خیر؟ نیما گفت که مکان‌ها در داستان نامشخص‌ند.

 

سامان صادقی عقیده داشت که ساختار داستان یک‌دست بوده. اما داستان تصویرسازی نمی‌کرد، بلکه روایت می‌کرد. سامان گفت که من خواننده شاید ندانم قیژقیژ در به سبک فلان فیلم که در داستان آمده چی‌ست. شاید خواننده آن فیلم را ندیده باشد. در پایان گفت که داستان بیان راحتی داشت.

 

پرچین همدانی که اولین‌بار بود به جمع ما می‌پیوست گفت که با نظر نیما و سامان موافق است. پرچین گفت که شاید اگر داستان را آرام‌تر برای خودش می‌خواند، ارتباط بهتری با داستان برقرار می‌کرد. پرچین گفت که داستان فضای شلوغی داشته و این‌که داستان می‌توانست تا ده صفحه باشد.

 فیروزه عسگری گفت که نتوانسته با داستان ارتباط برقرار کند. او گفت که داستان می‌توانست باورپذیر باشد و این‌که بهتر است نویسنده از جامعه‌ی خودش تاثیر بگیرد و خوبی و بدی‌های جامعه‌ای که خودش در آن زنده‌گی می‌کند را بیان کند.

 

رکسانا قاری گفت که دوست دارد داستان را دوباره بخواند و این‌که نتوانسته با داستان  همراه شود.

 

امیرمولایی گفت که دستور زبان داستان در جاهایی به‌هم می‌خورد و این‌که راوی داستان در جاهایی گم می‌شد.

 

علی‌رضا ایران‌مهر گفت که به رغم طنز زبانی و موقعیتی، داستان کسل‌کننده بوده و دلیل آن ضعف شدید تکنیک طراحی داستان بوده. او گفت که پتانسیل آگاهی ما در ابتدا و در طول داستان باید مدام در حال تغییر باشد، اما این داستان فاقد آن بود. او گفت که وقتی حجم داستان زیاد می‌شود، داستان باید حتمن جایی یک نقطه‌ی عطف داشته باشد و این‌که حرکت در داستان را باید طراحی کرد.

 من هم گفتم که رامین در نوشتن فانتزی مهارت دارد.  اما نمی‌تواند خط داستانی‌ای را از ابتدا پی‌ریزی کند و تا آخر همان را به پیش ببرد. نویسنده بسیار علاقه دارد مدام از موقعیت‌های تازه و جذاب بگوید که این موقعیت‌ها گاهی موفق نمی‌شود در خط داستانی منسجمی قرار بگیرد. این را هم گفتم که تمام داستان‌های رامین از جذابیتی برخوردارند که خواننده را به دنبال خود می‌کشاند.

 

پس از پایان صحبت درباره‌ی داستان رویای دانیل بروک، وقت استراحت داده شده. حاضرین قهوه و چایی که زیر باد کولر داغی‌ش را از دست داده بود نوشیدند و از کیکی که مانیا خوش‌مزه‌تر از بار قبل پخته بود خوردند. علاقه‌مندم که در این‌جا یادآوری کنم بنده موفق نشدم از کوکتل میوه‌ی خوش‌مزه‌ایی که مانیا آماده کرده بود  نوش جان کنم و این خاطره‌ی تلخ تا گور هم‌راه من باقی خواهد ماند.

 

پس از زمان استراحت، که در بین ش دو عزیز به حلقه‌مان پیوستند، وقت عذاب فرا رسید و علی‌رضا ایران‌مهر دو داستان کوتاه خواند به نام‌های ایستگاه قطار و پیتزای داغ. اینک این شما و این هم آن‌چه دوستان زور زدند درباره‌ی این دو داستان بگویند:

 

سامان صادقی گفت: بار سیاسی داستان اولی (ایستگاه قطار) بیشتر بود از دومی و بار فرهنگی دومی بیش‌تر بود از اولی (!). سامان نظرات شکوهمند خود را این‌طور ادامه داد: پایان هر دو داستان خوب بود و عناصر داستانی به طور هوشمندانه‌ای انتخاب شده بودند.

 

امیرمولایی گفت که کار اول به تابلوی نقاشی شبیه بود  داستان در جایی جریان داشت گه گفته نمی‌شد.

 حنیف سلطانی گفت در داستان اول به عناصر سالن فکر می‌کرد. به گنبد آبی و نشانه‌های راهنما. حنیف داستان دوم را یک چالش مذهبی خواند.

 فرهاد (محمد) سرابی  گفت که تا این خیلی قشنگ بود که کسی این‌جوری یک پیتزا از خدا بگیرد. فرهاد در مجموع داستان پیتزای داغ را داستان بهتری نسبت به ایستگاه قطار دید. او گفت که صحنه‌ی پرواز پرنده زیر سقف، صحنه‌ی تاثیرگذاری بوده. در پایان گفت که اعلامیه‌ها در داستان ایستگاه قطار بریش جای سئوال دارد.

 

زهرا شرفی که برای نخستین‌بار به نشست داستان‌گو آمده بود به حرف آخر فرهاد اشاره کرد و گفت اعلامیه‌ها دارد بی‌تفاوتی مردم را نشان می‌دهد. زهرا گفت که داستان دوم لحنی کودکانه داشته به‌عکس داستان اول که لحن سنگینی داشته. او گفت که داستان پیتزای داغ را بیش‌تر پسندیده. زهرا گفت که این عجیب است بچه‌ای بگوید خدا را برای اولین‌بار بوده که شنیده.

 کاوه مظاهری درباره‌ی داستان ایستگاه قطار گفت که بلوف کلمه‌ای‌ست که بچه آن‌را نمی‌فهمد. کاوه گفت که برای ساخت فیلمی با کودکان بسیاری سر و کار داشته و این که دایره‌ی لغات کودکان را می‌شناسد و این ناممکن است که بچه‌ای با کلمه‌ی خدا نااشنا باشد. کاوه به داستان اول اشاره کرد و گفت که مقاله‌ای استعاده‌ای بوده که با تکنیک‌های داستانی نوشته شده. کاوه گفت که داستان تاریخ مصرف‌دار است و این‌که اگر ما در این برحه‌ی زمانی نبودیم، نمی‌توانستیم با عناصر داستان ارتباط برقرار کنیم.

 

 رامین گرفتار  گفت که در داستان دوم، منطق کودکانه، استادانه نوشته شده اما قصه‌ی قدرت‌مندی نداشته. به داستان اول اشاره کرد و گفت که داستان اول یک مقاله بوده که سعی داشته نگاهی تمسخر‌آمیز به جامعه داشته باشد.  رامین گفت که ما بعد از چند قرن داستان‌نویسی دیگر می‌دانیم که باید چیزهایی را که می‌توانیم نشان‌دهیم، نگوییم. زامین گفت که داستان ایستگاه قطار بهتر بود که به شکل داستانی کار می‌شد. او گفت که کار، داستانی در نیامده.

 پوریا فلاح گفت که با توجه به سال نگارش داستان ایستگاه قطار که سال 78 بوده باید گفت که کار ضعیف نویسنده محسوب می‌شود. او گفت که معمولن آثار ایدئولوژیک تاریخ مصرف دارند. پوریا درباره‌ی داستان دوم گفت که نثر لطیف است و تا حدودی راوی و نثر با هم هماهنگ هستند.او گفت که داستان، خواننده را در موقعیت کودک قرار می‌دهد. پوریا گفت که چرا شخصیت نیروی‌ش را تقسیم کرده و همه‌ی انرژی‌اش را روی پیتزا نگذاشته.

 

نیما کوشافر گفت که داستان اول جدا از زمان و مکان بوده. او گفت که ای کاش نویسنده توضیح اول داستان را نمی‌‌داد. این توضیح داستان را خراب کرده. نیما گفت که وجه هولناکی داستان کم بوده. او گفت این جالب بود که نهاد رسمی مسیر غلط را به مردم می‌دهد و به هم‌این‌خاطر اگر کور باشید، زودتر راه را پیدا می‌کنید. در پایان نیما کفت که داستان دوم یک رشد و تغییر را نشان می‌دهد.

 

سمیه موسوی هم گفت که بهتر بود نویسنده توضیح اول را درباره‌ی داستان نمی‌داد. او گفت که تصویرسازی‌ها خیلی خوب بوده اما او داستان دم را دوست داشته. او گفت که بچه‌های خیابانی بسیار بزرگ‌تر از سن‌شان هستند. بنابراین این ایراد که ان‌ها چیزهایی را نمی‌اند به داستان وارد نیست. او گفت که پیتزا که نام داستان هم بوده، در داستان به اندازه‌ی کافی برجسته نشده بود.

 

پرچین همدانی تنها گفت که هر دو داستان را پسندیده.

 فیروزه عسگری هم تنها گفت که داستان دوم را خیلی دوست داشته.

 

پس از پایان گفت‌و‌گو درباره‌ی این دو داستان، زمان استراحت داده شد. دوستانی که علاقه‌مند به نفس‌کشیدن بودند، سیگارهایشان را پک زدند. دوستان دیگر قهوه و چای نوشیدند و من نمی‌دانم چرا باز یادم رفت که سراغ کوکتل میوه بروم؟

 

پس از پایان وقت استراحت که شاید برای عده‌ای لذت‌بخش‌تر از قسمت داستان‌خوانی باشد، فیلم کوتاه کاوه مظاهری با نام موچین را نمایش دادیم. البته پیش از این نیز موچین در نشست داستان‌گو پخش شده بود. اما حاضرین هیچ‌کدام برای بار دوم نمی‌دیدند. البته به جز من و مانیا.

صحبت های زیادی درباره‌ی این فیلم شد، اما من ترجیح می‌دهم که خلاصه‌ی آن‌را بنویسم:

 پوریا فلاح گفت که زن و شوهرها زود به‌شان برمی‌خورد. او گفت که آوردن موچین را کارکدران خوب نشان داده.

 

نیما کوشافر گفت که فیلم ایده‌ی خوبی داشته. شاید بهتر بود کارگردان مقدمه‌چینی‌ها را منطقی‌تر نشان می‌داد. او گفت که سکوت در فیلم بسیار کش‌دار است. نیما عقیده داشت که پس از حادثه شوهر هیچ  واکنشی نشان نمی‌دهد.

 حنیف سلطانی سکانس ابتدایی را دوست داشت. همه‌ی اتفاقات توی فیلم از روی برنامه بوده. سکانس اول فیلم خوب بود. این‌که ما تنها صدای آن‌ها را می‌شنویم و آن‌ها را نمی‌بینیم تا وقتی که ان‌ها وارد خانه‌ی دوست‌شان می‌شوند. حنیف گفت که باید این سئوال را کرد که چرا دوست آن‌ها فیلمی که می‌ترسیده نشان داده شود را پنهان نکرده؟ او گفت که سکانسی که دوست زن و شوهر وسایل زن را جمع می‌کند تا نگه دارد، شاهکار است.

 رامین گرفتار ابتدا گفت که اصلن چرا زن و شوهر از این‌که دوست‌شان از زن فیلم گرفته ناراحت می‌شوند؟ او در تنهایی خودش بدون آزار به کسی زن رفیق‌ش را دوست داشته و این‌که نباید کسی را ناراحت کند. رامین هم‌این‌طور گفت که کارگردان از تکنیک‌های قشنگی استفاده کرده.

 

رکسانا قاری گفت که فکر می‌کند بهتر بود شوهر پس از دیدن فیلم واکنشی نشان می‌داد.

 

علی‌رضا ایران‌مهر گفت که فیلم را دوست داشته و این‌که دو پیشنهاد دارد. به نظرش رفتار زن رفتاری کلیشه‌ای‌ست و باید زن پیچیده‌تر رفتار کند و این‌که به نظر او سه‌چهار دقیقه‌ی اول فیلم تنها در توجیه این بوده که زن و شوهر را وارد خانه‌ی دوست‌شان کند. ایران‌مهر گفت که اگر او فیلم را می‌ساخت سکانس آغازین فیلم را با فیلم‌برداری دوست‌شان از آن‌ها می‌گذاشت. او هم‌این‌طور گفت که او به یاد فیلم رویایی‌های برتولوچی افتاد و فکر کرد که جالب می‌شد اگر فیلم به رویایی‌ها شباهت پیدا می‌کرد.

 من هم گفتم که دیالوگ‌ها مصنوعی‌ند و یا بازیگر‌ها آن‌را مصنوعی ادا می‌کنند. گفتم که مردها درباره‌ی احساسات‌شان درون‌گرا هستند و زن‌ها برون‌گرا. و آن‌جا که برق هنگام نمایش فیلم قطع می‌شود و کسی به در می‌زند. بین سه شخصیت، او که باید سکوت می‌کرد شوهر بود، اما هم‌او سکوت را می‌شکند و اولین دیالوگ را می‌گوید. گفتم که به نظر من باید هم‌آن‌طور که تن صدای زن بعد از دیدن فیلم بالا رته بودٰ تن صدای مرد پایین بیاید، اما هیچ تغییری نه در صدا و نه حتا رفتار مرد اتفاق نمی‌افتد. شوهر نه منفعل شده و نه واکنش خاصی نشان می‌دهد. هم‌این‌طور گفتم که دلیل دوست‌شان برای فرار از نشان دادن فیلم اشتباه است. او با این حرف بیش‌تر خودش را در دردسر می‌اندازد.

 

سرانجام سی‌وهفتمین نشست داستان‌گو پس از صحبت‌ درباره‌ی فیلم موچین ساعت هشت شب با پذیرایی به پایان رسید.

  

 

حاضرین در نشست سی و هفت داستان‌گو:

رامین گرفتار

علی‌رضا ایران‌مهر

کاوه مظاهری

فرهاد سرابی

حنیف سلطانی

پوریا فلاح

سمیه موسوی

نیما کوشافر

سامان صادقی

پرچین همدانی

زهرا شرفی

امیرمولایی

فیروزه عسگری

رکسانا قاری

یوسف قنداق‌ساز

و

ما: مانیا صبوری، خسرو نخعی.

در حاشیه:

+یوسف قنداق‌ساز درباره‌ی هیچ داستانی و هم‌این‌طور فیلمی صحبت نکرد. دوستانی که علاقه‌مندند اسم‌شان در قسمت درحاشیه‌ی گزارش‌ها بیاید، می‌توانند در جلسات سکوت اختیار کنند. هم‌این‌جا قول می‌دهم در پایان هر جلسه به سکوت‌کننده‌ی صابر، هدیه‌ی درخور توجهی هم تقدیم کنیم.

+پس از پایان نشست مهمانی‌ کوچکی برگزار شد که دوستی که در بالا نام‌شان آمد گیتار نواختند و به‌جای همه‌ی سکوتی که اختیار کرده بودند، آواز تحویل دادند و دوستان را خرسند کردند.

+برای نشان دادن فیلم موچین، کاوه مظاهری ناچار شد همراه دیسک فیلم، با خود دست‌گاه پخش‌کننده را نیز بیاورد.

ـآلوده‌گی هوا هم‌چنان موضوع آزاردهنده‌ی زنده‌گی حاضرین بود.

+هرچی فکر می‌کنم موضوع لوس دیگری به ذهنم نمی‌آید که به در حاشیه اضافه کنم.

+همین.