گزارش سی و ششمین نشست ادبی داستان‌گو

سی و ششمین نشست ادبی داستان‌گو جمعه بیست و نهم خرداد ماه هشتاد و هشت برگزار شد.

 

ساعت اعلام شده برای شروع نشست سه بعد از ظهر بود و باز جمع شدن همه‌گی تا چهار طول کشید و بعد اولین داستان را خلیل رشنوی خواند با نام  لب‌های خندان توی دست. داستان درباره‌ی خاطرات جنگیدن سربازی ایرانی بود. فکر می‌کنم اکثریت با داستان ارتباط برقرار کردند. خود داستان را می‌توانید این‌جا بخوانید. به هر حال این شما و این هم نظریات درخشان حاضرین:

 سامان تقریبن حرف مهم‌ش این بود که داستان از نیمه به بعد روند کندی داشت و جذابیت‌ش افت کرد و بلند هم بود.

احمد زاهدی گفت که داستان تاثیرگذاری بود. برعکس سامان داستان موجز بود و آن‌چه باید گفته می‌شدۀ گفته شده.

محسن خیال‌انگیز به همه‌ی داستان‌های خلیل اشاره کرد که بار دارند. گفت که خلیل از واژه‌ها خوب استفاده می‌کند. او هم گفت که داستان موجز بود اما اشاره کرد که قصه و شخصیت داستان نتوانسته خیلی به او نزدیک شود. این هم گفت که دوست دارد دوباره داستان را بخواند.

خانم راضیه کاظم‌زاده ایران‌شهر (که اولین بار بود به جمع ما آمده بود) گفت که مایه‌ی داستان را پسندیده ولی متن در جاهایی با سکته مواجه می‌شد. هم‌این‌طور هم گفت که شبیه فیلم تک تیرانداز روسی بود. هم‌این‌طور هم گفت که قسمت‌هایی از داستان او را به یاد مجموعه‌ی فیلم‌هایی می‌انداخت که درباره‌ی جنگ و نبرد سربازان دیده. اما در جاهایی هم این‌طور نبود.

سمیرا مرادی به پایان‌بندی داستان اشاره کرد. گفت که ضعیف بوده. سه چهار خط آخر داستان را شعاری دیده و گفت که داستان می‌توانست نرم‌تر از این تمام شود.

یوسف گفت که خواننده با داستان اصلی دیر روبه‌رو می‌شود و این‌که داستان درباره‌ی گذشته‌ی شخصیت اول بیش‌تر صحبت کرده تا زمان حال او.

رامین گرفتار به داستانک دست در داستان اشاره کرد. گفت که به نظر او دست جنبه‌ی اومانیستی به داستان می‌دهد و این‌که دلیل خودکشی سرباز هم می‌توانست هم‌این باشد.

یوسف در پاسخ به رامین گفت که دست‌ها در داستان نشان‌گر شخصیت‌ها هستند و این‌که بعد از کشتن سرباز عراقی عنصر دست از بین می‌رود و دیگر درباره‌ش حرفی زده نمی‌شود.

احمد هم در پاسخ به یوسف گفت که در آخر داستان هم ما دست را می‌بینیم، و به قسمتی اشاره کرد که مهری، دست بچه‌اش را می‌گیرد و با خود می‌برد. احمد گفت که به نظر او دست در تکامل انسان نقش ایفا می‌کند. دست به عنوان نشانه‌ای‌ست که شخص از آن برای ارتباط اولیه با محیط پیرامون‌ش استفاده می‌کند و این عنصر به معشوقه‌ش منتقل می‌شود و بعد از معشوقه به فرزند.

پوریا فلاح درباره‌ی داستان خلیل گفت که محتوا با فرم آن منطبق نیست از جای خوبی شروع نمی‌شود. در بخش‌هایی داستان شعاری می‌شود. از پوریا پرسیدم که مثلن در کجاها؟ و پوریا برای نمونه به جایی اشاره کرد که می‌گفت: "هنوز هم وقتی تورهای زیارتی را به کشور عراق می برد یاد خاطرات جنگی اش می افتد."  من با این قضیه‌ی شعاری شدن داستان و به‌ویژه نمونه‌ایی که پوریا آورد، مخالف بودم.

علی‌رضا محمودی ایران‌مهر هم گفت که داستان را پسندیده و این‌که داستان خیلی خوب بوده. به پادگانی که در داستان توصیف‌ش آمده بوده اشاره کرد و گفت که نزدیک مرز نمی‌تواند پادگانی با چنین تشکیلاتی وجود داشته باشد. در ادامه گفت که نویسنده حساسیتی نداشته که واقعیت‌ها را در داستان به کار ببرد. به زبان داستان اشاره کرد. گفت که شسته رفته نیست. فکر می‌کنم قبلن هم درباره‌ی زبان داستان خلیل هم‌این نظر را داشت. برای نمونه هم به این جمله‌ از داستان اشاره کرد: زبانم به طرز وحشتناکی از گوشه‌ی لبم بیرون زده بود.

پس از داستان خلیل، احمد زاهدی شعر تازه‌ش را خواند با نام تا خون نشود سرخ. که همه گوش کردیم. معمولن شعرهای بسیار کمی در جلسه خوانده می‌شود. خود این شعر انقلابی را می‌توانید این‌جا بخوانید.

 

پس از شعر احمد وقت استراحت داده شد. از چای و شیرقهوه‌ای که مانیا درست کرده بود نوشیدیم و از کیکی و شیرینی‌ای که مانیا نپخته بود خوردیم. روی خودمان نریخیتیم و این‌بار نسوختیم و درباره‌ی آلوده‌گی هوای کشور صحبت کردیم.

 

پس از وقت استراحت اولین داستان را محسن شیرآقایی خواند. اسم داستان بود: دل‌بازی. داستان هنوز تمام نشده و بنابراین جایی هم منتشر نشده. اما قسمت‌هایی از آن در بلاگ 360 نویسنده وجود دارد.  داستان دل‌بازی داستانی بود چند لایه و پر از داستانک‌های گوناگون که به داستان حجم زیادی می‌داد. به هر حال، این شما و این هم نظرات شکوهمند حاضرین:

در ابتدا خانم ایران‌شهر از نویسنده سئوال کرد که هدف‌ش از نوشتن این داستان چه بوده؟ و بلافاصله سئوال کرد که آیا نویسنده می‌تواند داستان را در چند خط خلاصه کند؟ من گفتم که همه‌ی داستان‌ها را نمی‌توان در چند خط خلاصه کرد. محسن شیرآقایی هم گفت که هدف از نوشتن داستان، لذت بردن است.

خلیل رشنوی گفت که بزرگ‌ترین مشکل داستان این است که وارد بحث‌هایی می‌شود که به داستان ارتباطی ندارد.

یوسف گفت کهبستری عرضی داستانبا این داستانک‌ها گسترش پیدا کرده و این باث شده که ما یک‌سری از اتفاقات مهم را از دست بدهیم. یوسف گفت که ما با دو بستری زبانی روبه‌رو هستیم. یکی که عادی هست و دیگری آن‌که ساختار مقاله‌ای دارد. یوسف گفت که شیوه‌ی روایت در شروع داستان و در میانه‌ی آن تغییر می‌کند.

سامان گفت که بخش اول داستان، از فضاسازی و شیوه‌ی بیان شیوایی برخوردار است، اما بعد از آن توضیحاتی را می‌شنویم که ربطی به قسمت اول داستان ندارد. در جاهایی از داستان توضیحات علمی آورده می‌شود. اما این توضیحات پراکنده است و ذهن خواننده را خسته می‌کند.

آقای رضا رییسی (که او هم برای اولین‌بار به جمع ما پیوسته بود) به سئوالی که ابتدا از نویسنده کرده شد اشاره کرد. گفت این خوب نیست که بگوییم هرکسی داستانم را فهمید، فهمید. باید از خودمان سئوال کنیم که چرا خواننده داستان‌م را نفهمیده؟ به داستان اشاره کرد و گفت که داستان دارد داستانی را که راوی می‌خواهد بنویسد را نقد می‌کند. داستان هرجایی یک‌جور نوشته جاهایی به دل نوشته، جاهایی گزارش‌نویسی شده و جاهایی به خاطره نگاری نزدیک شده و در جاهایی انگار نویسنده دارد سوادش را به رخ خواننده می‌کشد. رییسی گفت که باید سئوال کرد در کل اثر توانسته جذابیتی ایجاد کند یا خیر؟ به ضرب‌آهنگ اشاره کرد و گفت که داستان از این لحاظ کمبود داشته. رییسی گفت که اگر این کار اپیزودیک هم بود به نخ تسبیحی نیاز داشت تا این اپیزودها را در کنار هم قرار دهد.

 پوریا فلاح گفت که دل‌بازی، ماهیت داستان کوتاه را نداشته. این تنها فصل اول بوده که کشش داشته و. این‌که داستان مثل کمد آقای ووفی پر بوده از همه چیز و این همه‌چیزها به چیزی در داستان وصل نمی‌شود. پوریا گفت که این خرده‌ها بخش دراماتیک داستان را ضعیف می‌کند. در این داستان، قصه کجا قرار دارد؟ داستان از درهای متعدد عبور می‌کند و آخرسر می‌بینیم که سر جای خود ایستاده. مجموعه‌ی این اطلاعات به درام داستان چه کمکی می‌کند؟ پوریا گفت که داستان را در جرگه‌ی داستان‌های خبری قرار می‌دهد و گفت که داستان جزو داستان‌هایی‌ست که باید خوانده شود . شنیدن آن فاصله‌ی مخاطب با اثر را زیاد می‌کند. این‌طوری در حق داستان ظلم شده و گفت که حتا اگر سد سال تنهایی مارکز را هم بخواهیم در جمع بخوانیم، اثر نمی‌تواند ارتباط خوبی با دیگران برقرار کند.

رییسی در این‌جا گفت که همه‌ی داستان‌ها خبری‌ند: داستان خبری است که هیچ‌وقت کهنه نمی‌شود.

کاوه مظاهری گفت که پی‌رنگ داستان معلوم نیست و پرسید که مثلن دستور پخت مربا چی بود؟

خانم ایران‌شهر گفت خواننده چیزی از این داستان نمی‌فهمد. داستان نه فراز و نشیبی دارد و نه گره‌ای. دوباره گفت که چیزی از داستان نفهمیده و این‌که در پایان داستان سئوال خب که چی را از خودم پرسیدم.

محسن اشتیاقی با اشاره به این‌که احمد شاملو دراز نویسی را مثل تراشیدن صورت با شیر آب باز کرده گفت داستان دو ایراد اساسی دارد. یکی هم‌این مطول بودن‌ش و دیگری توصیفات بسیار آن. محسن اشتیاقی گفت که داستان در جاهایی متن مقاله‌ای می‌شود.

خلیل رشنویگفت که نویسنده ترفندی در در شیوه‌ی نگارش داستان به کار برده. این‌که خواسته خواننده را در داستان‌نویسی‌ش شریک کند.

احمد زاهدی گفت اگر کسی فکر می‌کند اثر هنری برای لذت‌بردن است می‌تواند برود همبرگر بخورد که لذت‌ش بیش‌تر است. درازنویسی هیچ ایرادی ندارد اما این متنی که خوانده شد مشکل‌َ نداشتن ادبیت متن است. احمد گفت که این هم ایراد نیست که در داستان درباره‌ی شیوه‌ی داستان‌نویسی یا حتا فلسفه نوشته شود. همان‌طرو که نویسنده‌گان دیگر کرده‌اند، و به رمان در جست‌و‌جوی زمان از دست‌رفته نوشته‌ی مارسل پروست اشاره کرد.

من هم درباره‌ی داستان گفتم که با توجه به این‌که با یک داستان ناتمام روبه‌رو هستیم، نمی‌توانیم قضاوت درستی درباره‌ی تمامیت آن بکنیم. تا این‌جای داستان که خوانده شد، به نظر می‌آید بسیاری از دیالوگ‌ها، توصیفات و شخصیت‌ها حتا، اضافی‌ند. اما شاید در ادامه‌ی داستان‌ها به این شخصیت‌ها و توصیفات بازگردی و آن‌وقت است که این‌ها به داستان لایه و عمق داده‌اند. گفتم که اگر بخواهم درباره‌ی آن‌چه نویسنده تا این‌جا خوانده داوری کنم، باید گفت که می‌توانست کوتاه‌تر از این باشد. دیالوگ‌های برق‌کار بسیاری‌ش اضافی‌ست. قسمت‌هایی که از خط اصلی روایت بیرون می‌رود و درباره‌ی چیزهای دیگری صحبت می‌کند، کارکردی برای داستان اصلی ندارند و آن‌را عمیق نمی‌کنند. مثلن دستور پخت مربای توت فرنگی.  به واژه‌ها و جمله‌بندی اشاره کردم و گفتم نویسنده ای که کلمه‌ی رایانه را می‌نویسد، نباید به جای کلمه‌ی قرار، بنویسد راندوو. به تمثیلی اشاره کردم که در داستان آمده بود. گفته شده بود هوا نه آن‌قدر گرم بود که کولر روشن کنم و نه آن‌قدر خنک بود که... استعاره‌ی شاعرانه‌ای آورده بود که به بخش اول جمله نمی‌خورد. آخرسر باز گفتم که باید داستان را به طور کامل خواند تا بتوان نقد درستی کرد.

رییسی در این‌جا گفت که قلم محسن شیرآقایی این ویژه‌گی را دارد که بتواند به جزیی‌نگری‌های پیچیده وارد شود.

علی‌رضا محمودی ایران‌مهر هم درباره‌ی داستان گفت که داستان از جنس ضد داستان است. داستان دارد داستانی را روایت می‌کند، از جزء جزء آن صحبت می‌کند که از کجا آمده، اما از بیان خود قصه مدام طفره می‌رود. ایران مهر داستان را به رمان تریستام شندی تشبیه کرد. گفت که این داستان ژانر کلاسیک قصه را زیر سئوال می‌برد. همان‌طور که نوینسده در مقدمه‌ی داستان نیز آن‌را بیان کرده و گفته که هرچه که می‌خوانید خیالی‌ست. اما تمهید داستان نمی‌تواند بر خودش دلالت کند. به حرکت اشاره کرد و گفت که عنصر اصلی داستان حرکت است. داستان حتمن نباید خط روایی داشته باشد، مثل رمان جاودانه‌گی، اما باید حرکت داشته باشد که در این داستان این حرکت را نمی‌بینیم. ایران‌مهر در پایان گفت که داستان از شیوه‌ی بیان خوبی برخوردار است.

 

پس از داستان محسن شیرآقایی که نیروی زیادی از جمع گرفته بود، دوباره وقت استاحت دادیم. دوستان سیگار کشیدند و چای و شیرقهوه نوشیدند و شیرینی کشمشی خوردند. فکر می‌کنم من این‌بار بیش‌تر از آن شیرینی های تری که نمی‌دانم کدام نازنینی آورده بود خوردم.

پس از پایان وقت استراحت داستان کوتاهی از نویسنده‌ی فوق جوان سهیل اشتیاقی خواندیم. سهیل نه ساله است و قبل از این‌که داستان خیالی‌ش را با نام اژدها بخواند گفت که دوست دارد با او مثل آدم‌های بزرگ رفتار شود واین‌که نمی‌خواهد ازش تعریف کنند. داستان‌ش را خواند که درباره‌ی چند پسربچه بود که اژدهایی را می‌کشند.

 

پس از خواندن داستان سهیل دوستان درباره‌ی تغییر سلیقه‌ی کودکان در گذشته و اکنون صحبت کردند. جناب آقای کاوه مظاهری به نظرسنجی مجله‌ی سینمای سایت اندساند اشاره کرد که بسیار معتبر است و چندین سال است که نظرسنجی‌های گوناگونی درباره‌ی سلیقه‌های مردم می‌گیرد. گفت که ظاهرن این مجله در سال‌های پیش نظرسنجی‌ای درباره‌ی محبوب‌ترین شخصیت‌های فیلم‌ها کرده بوده و در آن زمان شخصیت مرد فیلم بربادرفته در صدر بوده و حالا که بعد از بیست سال دوباره نظرسنجی را انجام داده همان شخصیت به رتبه‌ی نود و هفتم سقوط کرده و در عوض شخصیت‌هایی رتبه‌های اول را دارند که همه‌گی شخصیت‌هایی منفی و خشن هستند. بعد گفت که یک فیلم مستندی ساخته‌اند که در آن از آدم‌هایی که در زمان کودکی‌شان فیلم شهر موش‌ها را دیده بودند، نظرشان را درباره‌ی گربه‌ی سیاه پرسیده‌اند، که همه‌شان در جواب گفته‌اند از گربه‌ی سیاه به‌شدت وحشت داشته‌اند. اما حالا که دوباره هم‌این فیلم را در سینما آزادی پخش کرده‌اند، تقریبن همه‌ی بچه‌ها از گربه‌ی سیاه بزرگ، نه‌تنها نترسیده‌اند، بلکه خیلی هم خوش‌شان آمده. جلسه هم‌این‌طور با صحبت درباره‌ی تغییر سلیقه‌ی کودکان امروز به سوی خشونت و موجودات ترسناک ادامه پیدا کرده که بنده از نوشتن آن وحشت دارم.

سرانجام سی و ششمین نشست ادبی داستان‌گو ساعت نه به پایان رسید.

 

در حاشیه: 

+آقای خبرنگاری که نام‌شان را فراموش کرده‌ام از رادیو زمانه  آمدند و گزارشی از نشست ادبی داستان‌گو گرفتند و در این رابطه با من و ایران‌مهر مصاحبه کردند.

+حنیف سلطانی درباره‌ی هیچ داستانی صحبت نکرد.

+ همه از وضع هوا شکایت داشتند و افسرده و غمگین و اندوهناک و ناامید از هوایی صاف و مطبوع در آینده‌ای نزدیک یا دور بودند.

 

حاضرین در نشست سی و شش:

رضا رییسی 

علی‌رضا ایران‌مهر
احمد زاهدی

محسن خیال‌انگیز

رامین گرفتار 

خلیل رشنوی
حنیف سلطانی

سمیرا مردای

محسن اشتیاقی
پوریا فلاح
کاوه مظاهری
راضیه کاظم‌زاده ایرانشهر
فیروه عسگری
سامان
یوسف
شایسته عبدالرحمانی
امیر صباغ‌پور
نویسنده‌ی فوق جوان: سهیل اشتیاقی

و
ما: مانیا صبوری، خسرو نخعی.

نظرات 2 + ارسال نظر
محسن شیرآقایی پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:15 ب.ظ

تلاش‌ت برای نوشتن چکیده‌ی نظرات حاضرین جلسه ستودنیه./ البته همون‌طور که به‌ت گفتم نقدهای این جلسه جز قسمتی از حرف‌های تو و ایران‌مهر، برام مفید نبود و به نظرم سطح سواد داستانی افرادی که توی جلسه‌ می‌آن به نسبت افزلیش حضار پیش‌رفت نداشته./

[ بدون نام ] چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 09:59 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد