شروع جلسه ساعت سه بعدازظهر بود. جمع شدن عدهای تا ساعت سه و چهل دقیقه طول کشید و ساعت سه و چهل و پنج دقیقه نیما کوشافر دو داستانک خواند به نامهای خانوادهی کیان و عجله، که دوستانی دربارهی این دو داستانک نظر دادند. پس از آن رامین گرفتار داستانی خواند با نام رویای دانیل بروک، که متاسفانه دو یا سه بار خوانش داستان به دلیل ورود دوستان، بریده شد. نویسنده عقیده داشت که داستان بلندی نوشته و دوست داشت که وقت کمی از جمع بگیرد و آنرا سریع بخواند و با اینکه من اصرار داشتم برای درک همهگی از داستان باید آن را شمرده و آرام بخواند، از نیمهی داستان، نویسنده آن را تند و یکنواخت خواند. فکر میکنم لحن یکنواخت و خوانش سریع و پشت سرهم داستان روی شنودهگان، که از متن دورند، تاثیر منفی میگذارد. به هر حال این شما و این هم نظرات شعلهوش و پرتوافکن حاضرین:
ابتدا حنیف سلطانی دربارهی داستان گفت که از نیمهی ابتدایی داستان لذت برده و نیمهی دوم آنرا نپسندیده. گفت همچنان که داستان جلو میرفت، به سوی یک پارادوکس معنایی کشیده میشد. حنیف گفت که شاید پایان داستان میتوانست مثل کل داستان بیربط تمام شود. او گفت که اجزاء در داستان به طور کل وجود دارد اما از آن به خوبی استفاده نشده. داستان بریده بریده است و یک کل منسجم را نمیسازد.
فرهاد (محمد) سرابی که پس از مدتها دوباره به جمع داستانگو بازگشته بود، گفت به جز چهار شخصیت اصلی، فاصلههایی بین چهار شخصیت اصلی وجود داشت. به نظر او داستان از تمام عناصرش بهخوبی استفاده کرده. نویسنده عناصری را که در ابتدا در داستان آورده بود را در پایان دوباره به کار بسته. فرهاد سرابی گفت که روش داستان را میپسندد.
پوریا فلاح گفت که دیالوگها خوب بودند اما نویسنده در داستان حضور داشته و این به داستان کمک کرده. پوریا نگفت چرا این حضور به داستان کمک کرده. او داستان را شبیه فیلمهای وودی آلن دید و از نویسنده پرسید که مطمئنن همه فیلمهای این کارگردان را میبیند. رامین گرفتار پاسخ داد که بله، تا به حال یکی از فیلمهای وودی آلن را دیده. در پایان پوریا گفت که نثر جای کار دارد.
نیما کوشافر گفت که طنز داستان را پسندیده. او این سئوال را مطرح کرد که آیا پیچیده کردن داستان به این شکل مناسب است یا خیر؟ نیما گفت که مکانها در داستان نامشخصند.
سامان صادقی عقیده داشت که ساختار داستان یکدست بوده. اما داستان تصویرسازی نمیکرد، بلکه روایت میکرد. سامان گفت که من خواننده شاید ندانم قیژقیژ در به سبک فلان فیلم که در داستان آمده چیست. شاید خواننده آن فیلم را ندیده باشد. در پایان گفت که داستان بیان راحتی داشت.
پرچین همدانی که اولینبار بود به جمع ما میپیوست گفت که با نظر نیما و سامان موافق است. پرچین گفت که شاید اگر داستان را آرامتر برای خودش میخواند، ارتباط بهتری با داستان برقرار میکرد. پرچین گفت که داستان فضای شلوغی داشته و اینکه داستان میتوانست تا ده صفحه باشد.
فیروزه عسگری گفت که نتوانسته با داستان ارتباط برقرار کند. او گفت که داستان میتوانست باورپذیر باشد و اینکه بهتر است نویسنده از جامعهی خودش تاثیر بگیرد و خوبی و بدیهای جامعهای که خودش در آن زندهگی میکند را بیان کند.
رکسانا قاری گفت که دوست دارد داستان را دوباره بخواند و اینکه نتوانسته با داستان همراه شود.
امیرمولایی گفت که دستور زبان داستان در جاهایی بههم میخورد و اینکه راوی داستان در جاهایی گم میشد.
علیرضا ایرانمهر گفت که به رغم طنز زبانی و موقعیتی، داستان کسلکننده بوده و دلیل آن ضعف شدید تکنیک طراحی داستان بوده. او گفت که پتانسیل آگاهی ما در ابتدا و در طول داستان باید مدام در حال تغییر باشد، اما این داستان فاقد آن بود. او گفت که وقتی حجم داستان زیاد میشود، داستان باید حتمن جایی یک نقطهی عطف داشته باشد و اینکه حرکت در داستان را باید طراحی کرد.
من هم گفتم که رامین در نوشتن فانتزی مهارت دارد. اما نمیتواند خط داستانیای را از ابتدا پیریزی کند و تا آخر همان را به پیش ببرد. نویسنده بسیار علاقه دارد مدام از موقعیتهای تازه و جذاب بگوید که این موقعیتها گاهی موفق نمیشود در خط داستانی منسجمی قرار بگیرد. این را هم گفتم که تمام داستانهای رامین از جذابیتی برخوردارند که خواننده را به دنبال خود میکشاند.
پس از پایان صحبت دربارهی داستان رویای دانیل بروک، وقت استراحت داده شده. حاضرین قهوه و چایی که زیر باد کولر داغیش را از دست داده بود نوشیدند و از کیکی که مانیا خوشمزهتر از بار قبل پخته بود خوردند. علاقهمندم که در اینجا یادآوری کنم بنده موفق نشدم از کوکتل میوهی خوشمزهایی که مانیا آماده کرده بود نوش جان کنم و این خاطرهی تلخ تا گور همراه من باقی خواهد ماند.
پس از زمان استراحت، که در بین ش دو عزیز به حلقهمان پیوستند، وقت عذاب فرا رسید و علیرضا ایرانمهر دو داستان کوتاه خواند به نامهای ایستگاه قطار و پیتزای داغ. اینک این شما و این هم آنچه دوستان زور زدند دربارهی این دو داستان بگویند:
سامان صادقی گفت: بار سیاسی داستان اولی (ایستگاه قطار) بیشتر بود از دومی و بار فرهنگی دومی بیشتر بود از اولی (!). سامان نظرات شکوهمند خود را اینطور ادامه داد: پایان هر دو داستان خوب بود و عناصر داستانی به طور هوشمندانهای انتخاب شده بودند.
امیرمولایی گفت که کار اول به تابلوی نقاشی شبیه بود داستان در جایی جریان داشت گه گفته نمیشد.
حنیف سلطانی گفت در داستان اول به عناصر سالن فکر میکرد. به گنبد آبی و نشانههای راهنما. حنیف داستان دوم را یک چالش مذهبی خواند.
فرهاد (محمد) سرابی گفت که تا این خیلی قشنگ بود که کسی اینجوری یک پیتزا از خدا بگیرد. فرهاد در مجموع داستان پیتزای داغ را داستان بهتری نسبت به ایستگاه قطار دید. او گفت که صحنهی پرواز پرنده زیر سقف، صحنهی تاثیرگذاری بوده. در پایان گفت که اعلامیهها در داستان ایستگاه قطار بریش جای سئوال دارد.
زهرا شرفی که برای نخستینبار به نشست داستانگو آمده بود به حرف آخر فرهاد اشاره کرد و گفت اعلامیهها دارد بیتفاوتی مردم را نشان میدهد. زهرا گفت که داستان دوم لحنی کودکانه داشته بهعکس داستان اول که لحن سنگینی داشته. او گفت که داستان پیتزای داغ را بیشتر پسندیده. زهرا گفت که این عجیب است بچهای بگوید خدا را برای اولینبار بوده که شنیده.
کاوه مظاهری دربارهی داستان ایستگاه قطار گفت که بلوف کلمهایست که بچه آنرا نمیفهمد. کاوه گفت که برای ساخت فیلمی با کودکان بسیاری سر و کار داشته و این که دایرهی لغات کودکان را میشناسد و این ناممکن است که بچهای با کلمهی خدا نااشنا باشد. کاوه به داستان اول اشاره کرد و گفت که مقالهای استعادهای بوده که با تکنیکهای داستانی نوشته شده. کاوه گفت که داستان تاریخ مصرفدار است و اینکه اگر ما در این برحهی زمانی نبودیم، نمیتوانستیم با عناصر داستان ارتباط برقرار کنیم.
رامین گرفتار گفت که در داستان دوم، منطق کودکانه، استادانه نوشته شده اما قصهی قدرتمندی نداشته. به داستان اول اشاره کرد و گفت که داستان اول یک مقاله بوده که سعی داشته نگاهی تمسخرآمیز به جامعه داشته باشد. رامین گفت که ما بعد از چند قرن داستاننویسی دیگر میدانیم که باید چیزهایی را که میتوانیم نشاندهیم، نگوییم. زامین گفت که داستان ایستگاه قطار بهتر بود که به شکل داستانی کار میشد. او گفت که کار، داستانی در نیامده.
پوریا فلاح گفت که با توجه به سال نگارش داستان ایستگاه قطار که سال 78 بوده باید گفت که کار ضعیف نویسنده محسوب میشود. او گفت که معمولن آثار ایدئولوژیک تاریخ مصرف دارند. پوریا دربارهی داستان دوم گفت که نثر لطیف است و تا حدودی راوی و نثر با هم هماهنگ هستند.او گفت که داستان، خواننده را در موقعیت کودک قرار میدهد. پوریا گفت که چرا شخصیت نیرویش را تقسیم کرده و همهی انرژیاش را روی پیتزا نگذاشته.
نیما کوشافر گفت که داستان اول جدا از زمان و مکان بوده. او گفت که ای کاش نویسنده توضیح اول داستان را نمیداد. این توضیح داستان را خراب کرده. نیما گفت که وجه هولناکی داستان کم بوده. او گفت این جالب بود که نهاد رسمی مسیر غلط را به مردم میدهد و به هماینخاطر اگر کور باشید، زودتر راه را پیدا میکنید. در پایان نیما کفت که داستان دوم یک رشد و تغییر را نشان میدهد.
سمیه موسوی هم گفت که بهتر بود نویسنده توضیح اول را دربارهی داستان نمیداد. او گفت که تصویرسازیها خیلی خوب بوده اما او داستان دم را دوست داشته. او گفت که بچههای خیابانی بسیار بزرگتر از سنشان هستند. بنابراین این ایراد که انها چیزهایی را نمیاند به داستان وارد نیست. او گفت که پیتزا که نام داستان هم بوده، در داستان به اندازهی کافی برجسته نشده بود.
پرچین همدانی تنها گفت که هر دو داستان را پسندیده.
فیروزه عسگری هم تنها گفت که داستان دوم را خیلی دوست داشته.
پس از پایان گفتوگو دربارهی این دو داستان، زمان استراحت داده شد. دوستانی که علاقهمند به نفسکشیدن بودند، سیگارهایشان را پک زدند. دوستان دیگر قهوه و چای نوشیدند و من نمیدانم چرا باز یادم رفت که سراغ کوکتل میوه بروم؟
پس از پایان وقت استراحت که شاید برای عدهای لذتبخشتر از قسمت داستانخوانی باشد، فیلم کوتاه کاوه مظاهری با نام موچین را نمایش دادیم. البته پیش از این نیز موچین در نشست داستانگو پخش شده بود. اما حاضرین هیچکدام برای بار دوم نمیدیدند. البته به جز من و مانیا.
صحبت های زیادی دربارهی این فیلم شد، اما من ترجیح میدهم که خلاصهی آنرا بنویسم:
پوریا فلاح گفت که زن و شوهرها زود بهشان برمیخورد. او گفت که آوردن موچین را کارکدران خوب نشان داده.
نیما کوشافر گفت که فیلم ایدهی خوبی داشته. شاید بهتر بود کارگردان مقدمهچینیها را منطقیتر نشان میداد. او گفت که سکوت در فیلم بسیار کشدار است. نیما عقیده داشت که پس از حادثه شوهر هیچ واکنشی نشان نمیدهد.
حنیف سلطانی سکانس ابتدایی را دوست داشت. همهی اتفاقات توی فیلم از روی برنامه بوده. سکانس اول فیلم خوب بود. اینکه ما تنها صدای آنها را میشنویم و آنها را نمیبینیم تا وقتی که انها وارد خانهی دوستشان میشوند. حنیف گفت که باید این سئوال را کرد که چرا دوست آنها فیلمی که میترسیده نشان داده شود را پنهان نکرده؟ او گفت که سکانسی که دوست زن و شوهر وسایل زن را جمع میکند تا نگه دارد، شاهکار است.
رامین گرفتار ابتدا گفت که اصلن چرا زن و شوهر از اینکه دوستشان از زن فیلم گرفته ناراحت میشوند؟ او در تنهایی خودش بدون آزار به کسی زن رفیقش را دوست داشته و اینکه نباید کسی را ناراحت کند. رامین هماینطور گفت که کارگردان از تکنیکهای قشنگی استفاده کرده.
رکسانا قاری گفت که فکر میکند بهتر بود شوهر پس از دیدن فیلم واکنشی نشان میداد.
علیرضا ایرانمهر گفت که فیلم را دوست داشته و اینکه دو پیشنهاد دارد. به نظرش رفتار زن رفتاری کلیشهایست و باید زن پیچیدهتر رفتار کند و اینکه به نظر او سهچهار دقیقهی اول فیلم تنها در توجیه این بوده که زن و شوهر را وارد خانهی دوستشان کند. ایرانمهر گفت که اگر او فیلم را میساخت سکانس آغازین فیلم را با فیلمبرداری دوستشان از آنها میگذاشت. او هماینطور گفت که او به یاد فیلم رویاییهای برتولوچی افتاد و فکر کرد که جالب میشد اگر فیلم به رویاییها شباهت پیدا میکرد.
من هم گفتم که دیالوگها مصنوعیند و یا بازیگرها آنرا مصنوعی ادا میکنند. گفتم که مردها دربارهی احساساتشان درونگرا هستند و زنها برونگرا. و آنجا که برق هنگام نمایش فیلم قطع میشود و کسی به در میزند. بین سه شخصیت، او که باید سکوت میکرد شوهر بود، اما هماو سکوت را میشکند و اولین دیالوگ را میگوید. گفتم که به نظر من باید همآنطور که تن صدای زن بعد از دیدن فیلم بالا رته بودٰ تن صدای مرد پایین بیاید، اما هیچ تغییری نه در صدا و نه حتا رفتار مرد اتفاق نمیافتد. شوهر نه منفعل شده و نه واکنش خاصی نشان میدهد. هماینطور گفتم که دلیل دوستشان برای فرار از نشان دادن فیلم اشتباه است. او با این حرف بیشتر خودش را در دردسر میاندازد.
سرانجام سیوهفتمین نشست داستانگو پس از صحبت دربارهی فیلم موچین ساعت هشت شب با پذیرایی به پایان رسید.
حاضرین در نشست سی و هفت داستانگو:
علیرضا ایرانمهر
سمیه موسوی
نیما کوشافر
سامان صادقی
پرچین همدانی
زهرا شرفی
امیرمولایی
رکسانا قاری
یوسف قنداقساز
و
ما: مانیا صبوری، خسرو نخعی.
در حاشیه:
+یوسف قنداقساز دربارهی هیچ داستانی و هماینطور فیلمی صحبت نکرد. دوستانی که علاقهمندند اسمشان در قسمت درحاشیهی گزارشها بیاید، میتوانند در جلسات سکوت اختیار کنند. هماینجا قول میدهم در پایان هر جلسه به سکوتکنندهی صابر، هدیهی درخور توجهی هم تقدیم کنیم.
+پس از پایان نشست مهمانی کوچکی برگزار شد که دوستی که در بالا نامشان آمد گیتار نواختند و بهجای همهی سکوتی که اختیار کرده بودند، آواز تحویل دادند و دوستان را خرسند کردند.
+برای نشان دادن فیلم موچین، کاوه مظاهری ناچار شد همراه دیسک فیلم، با خود دستگاه پخشکننده را نیز بیاورد.
ـآلودهگی هوا همچنان موضوع آزاردهندهی زندهگی حاضرین بود.
+هرچی فکر میکنم موضوع لوس دیگری به ذهنم نمیآید که به در حاشیه اضافه کنم.
+همین.