دار و دسته پروانه ها (مهدی سامان پور)

یک شب بعد از آن چهار شبانه روز بود که با کزت و ژان رفته بودیم بیرون چرخ بزنیم. آن چهار شبانه روز یک نفس باران باریده بود و شب قبل از باران من تا صبح در خواب گریستم و روز آن شب من او را از ترس آنکه دیگری کلک اش را بکند سرانجام کشته بودم. شب آخر پرنده های سفیدی را دیدم که از شهر مهاجرت می کردند. نور شهر زیر بال هایشان را روشن می کرد و آنها می درخشیدند. ژان پشت فرمان بود و کزت هم کنارش. ژان همراه ضبط چرت و پرت می خواند و ویراژ می داد. بهم گفته بود زده تو خط روسپی گری. کزت هم انگار بوهایی برده بود. کزت سردش بود و ژان برای گرم کردن اش توی کوچه ای فرعی و ورود ممنوع پیچید. تا وسط های کوچه رفته بودیم که نور یک ماشین از ته کوچه پیدایش شد. ماشین روبرویی یک لحظه ایستاد. ما پیچیدیم پشت یکی از ماشین های پارک شده تا ماشین روبرویی بتواند عبور کند. ماشین روبرویی حرکت کرد ولی آنقدر آهسته که می شد ترتیب چند نفر را در حین رسیدن او به ما داد. از عمد این کار را می کرد.  چون مثلن ما ورود ممنوع آمده بودیم. ژان نگاهی به کزت انداخت و گفت حالا می خوام گرمت کنم و لب هایش را چسباند به گردن کزت

ادامه ی داستان

 

این داستان مهدی در جلسه ی نوزدهم خانده شد.

رد پا(حسین چراغی)

  یکی داره درمیزنه ولی من میدونم پشت در کسی نیست ، پس میرم و پنجره رو باز میکنم ! ، عجب برفی داره میاد ! ، دونه های سفید و درشت توی هم می پیچن و پایین میان ، خیلی وقت همچین برفی نیومده حتماَ تا صبح می شینه و همه جا رو سفید میکنه. سرم و از پنجره میارم بیرون و ریه ها مو از هوای سرد و تازه پر می کنم ، کناره پنجره می شینم و زل میزنم به دونه های برف ، انقدر نگاشون میکنم که وقتی چشمامو می بندم بارش برف و باز میبینم ، کاشکی صبح موقع رفتن فقط صدای برف و زیر کفشام بشنوم ووقتی پشت سرم و نگاه میکنم جای پاهامو روی برفا ببینم .

 

ادامه ی داستان

 

.این داستان حسین در جلسه ی نوزدهم خانده شد

 

 

کافه گودو (خلیل رشنوی)

  دود سیگارها نرسیده به سقف کافه گودو شناور شده است . دود غلیظ سیگار را که از سوراخ های بینی ات بیرون بدهی ؛ خودت را هم بکشی نمی توانی جلوی بالا رفتنش را بگیری تا اینکه برسد به سقف . دود سیگارها احتمالن از سقف کافه گودو هم می تواند عبور کند . چون اگر کافه تعطیل شود و تو آخرین مشتری باشی که از حجم پر دود کافه بیرون می زند فردا که در باز شود باز هم اثری از آن همه دود باقی نمانده است . کافه گودو پنجره که ندارد ، فقط یک درِ پوسیده و زهوار در رفته . مشتری ها گفته اند ( کافه گودو در اولین روز بازگشایی اش به همین شکل قدیمی و کهنه بوده است . )

 

 

آقا ... آقا

 

ادامه ی داستان

 

 

این داستان خلیل در جلسه ی هژدهم خانده شد.

نارک‌ها در بهار خشک شدند (محسن خیال‌انگیز)

۱. روزهای اول

میدان گاه اهابا حوض کوچکی دارد که فواره‌ی بلندی وسط آن کار گذاشته‌ند. تنها تفریح ما این است که عصرها با شموس و سورن در نیمکت‌های اطراف میدان‌گاه می‌نشینیم و به ریزش آب زل می‌زنیم. نمی‌دانم پیش از اهابا کجا زندگی می‌کردم. وقتی به گذشته فکر می‌کنم انگار در یک صندوق پر از  پارچه‌های سیاه کندوکاو می کنم. سه روز اول خیلی به گذشته فکر می‌کردم ولی کم کم به زندگی در اهابا عادت کردم. شموس و سورن همان روز اول با من دوست شدند و انگار سال‌هاست با هم بوده‌ایم. گراداگرد میدان‌گاه خیابان‌های وسیعی است که کلبه‌های ما در آن‌ها قرار دارد. هر کدام یک کلبه داریم و شب‌ها که هوا تاریک می‌شود، رهسپار کلبه‌ی خود می‌شویم. می‌دانم که قرار است چهل روز در اهابا باشم و بعد از آن برمی‌گردم به همان جا که قبلن زندگی می‌کردم. هوای اهابا پاییزی است و شب‌ها کمی سرد می‌شود. می‌گویند تمام سال در اهابا پاییز است و من که خودم شکفتن برگ‌های نورس زرد را در درخت‌های اهابا دیدم، نمی‌توانم به این حرف خرده‌ای بگیرم. شایع است که آب رودخانه‌ی اهابا که از کوه‌های روبروی دهکده سرچشمه می‌گیرد، اثر شفابخشی برای تمام بیماری‌ها دارد. البته این به معنای درمان بیماری نیست؛ هر بیماری که از آب رودخانه‌ی این‌جا می‌نوشد، احساس جدیدی نسبت به دنیای اطراف‌ش پیدا می‌کند، گویی بار غم ناشی از بیماری از روی دوش‌ش برداشته می‌شود و بیماری را جزیی همگون از زندگی خود می‌بیند. حتا شایع است که اگر کسی آب برف‌های قله‌ی اهابا را بنوشد، غم‌هایش چنان با زندگی‌ش آجین می‌شود که گویی از ازل با آن‌ها به دنیا آمده است.

ادامه ی داستان

 

 این داستان محسن در جلسه ی هژدهم خانده شد.

گزارش بیست و پنجمین جلسه ی ادبی داستان گووووووووووووووووووووووو

یک شنبه  هشتم مهر، بیست و پنجمین نشست ادبی داستان گو برگزار شد.

در این جلسه آقایان حمید بابایی  ،حنیف سلطانی ، علی یوسفی  و خانم ها آزاده غیبی و مرضیه سعادت حضور داشتند .

داستان های حرف آخر از حمید ، فردا قشنگ است ،لطفن عکس نگیرید از حنیف ، تعلق از علی و نسخه ی کامل نشده ی سایه ی فیاما از خسرو خانده و توسط حاضرین نقد شد.

به دلیل مسافرت خسرو ، جلسات به مدت دو ماه تشکیل نخاهد شد ..امیدواریم در اولین یک شنبه ی دی ماه جلسه ی بیست و ششم را تشکیل دهیم.در این مدت تلاش می کنم داستان هایی را که درمدت این بیست و پنج جلسه خانده شده ،این جا بگذارم.

 

                                                                                              کارگاه داستان داستان گو

دعوت به جلسه ی بیست و پنجم

جلسه ی بعدی ما هشتم مهرماه برگزار می شود ، از تمام دوستان و علاقه مندان به داستان و داستان خانی دعوت می کنیم که در جلسه ی بیست و پنجم تشریف بیاورند.

تلاش می کنم گزارش جلسات قبلی را کم کم این جا بگذارم.

اگر دوستان موافق باشند و نسخه ای از داستان های شان را در اختیار ما قرار بدهند اصل داستان ها را این جا می گذاریم تا دوستان دیگری که در تهران نیستند  هم بتوانند نظرات شان را در باره ی داستان ها بنویسند.